خلوت اندیشه

لحظه ای اندیشید و گفت: من از آدم برترم، سجده نمی کنم! خدا او را از درگاه خویش راند... براستی شیطان "اندیشید"؟!!

خلوت اندیشه

لحظه ای اندیشید و گفت: من از آدم برترم، سجده نمی کنم! خدا او را از درگاه خویش راند... براستی شیطان "اندیشید"؟!!

چرا متفاوتم؟!...

خدایا تو خود می دانی در این دنیا انسان ماندن چه دشوار است

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

همیشه آنهایی که بیشتر میفهمند بیش از سایرین درد می کشند...

کز می کنم یه گوشه... همه ی آدمها برام غریبه اند. میرن. میان. می دونم که دوستم دارن. می دونم که بعضی هاشون برام حاضرن جون هم بدن. دوست داشتنم رو تو اشک های مادر میبینم. پدرم برام از همه چیز حاضره بگذره. محبتش واقعیه. حتی وقتی با تعجب به چشمهای پر اشکم نگاه می کنه و به فکر فرو میره که چرا فرزندم...، ازش شرمنده میشم و از خودم متنفر!!! من هم دوستشون دارم! اما چرا اونها که از همه جهت از خودم بالاترن باز هم راز درونیم رو نمی فهمن؟ چرا هیچ کس نمی فهمه من متفاوتم؟! نگاه هاشون چه ساده است... پس چرا من ساده نیستم؟ چرا من فهمم به اندازه ی اونا نیست؟ چرا هر چیزی برام هزاران نشانه و هزاران معنا داره؟. چرا هیچ کس زاویه دید منو نداره؟... چرا برای من "درخت" اون "درختی" که دیگران میبینند نیست؟!. چرا هیچ کس راز این دل پر دردم رو نمی فهمه؟و من چقدر تنهام... هیچ کس تقصیر نداره. این منم که یه جور دیگه ام!!!!!!

اشک هام رو پاک می کنم. بغضم رو فرو میدم. من حق ندارم با اشک هام اونا که صادقانه دوستم دارند و از غصه خوردنم غصه می خورند رو به جرم اینکه "با دیگران فرق دارم" ، عذاب بدم. حق ندارم... پس باز هم سکوت می کنم. میریزم تو خودم. در خودم میشکنم... اما به خودم اجازه نمی دم کسی رو بشکنم. و باز هم دردهام رو به تنهاییم با خدا میبرم...

شاید به خاطر همین بود که خدا تنهام نذاشت... توی یه شب که برا همه عید بود و برا من تکرار اشک و غصه، بهم یه هدیه داد که...

اما حالا هم...

و حالا که تنها یک نفر هست که "مثل منه"... اونی که ناجی تنهاییهامه... اونکه هر چند همجنس من نیست اما همدل و همدردمه... و شاید همزاد... اونی که اولین انسان تو زندگیمه که از زاویه ی خودم به دنیا نگاه می کنه... همونی که "درخت" رو همون "درختی" میبینه که من میبینم... اونی که همه ی عشق و امیدمه...، "ازم دوره"... دوره... همین امشب... چقدر اشک ریختم... چقدر صداش زدم... میدونم که درد اونم کمتر از من نیست. هر چی باشه اونم مثل خودمه. "اونم با دنیا اما تنهاست..." و ما که مثل همیم پیش هم نیستیم!!! حتی برای شنیدن صدای همدیگه هم هزاران مشکل داریم... و این عادت روزگاره... اما میرسه روزی که شونه های خستمون تکیه گاه دردهای مشترکمون بشه که هیچ کس اونها رو درد نمی دونه...!

باز هم مثل همیشه، به قول اون میگم... : "الهی دریاب... خیلی خسته ام..."

 

پینوشت: گاهی حس می کنم چقدر خوب "صادق هدایت" یا فروغ فرخزاد" رو درک می کنم. اما من اجازه نخواهم داد سرنوشتم مثل اونا بشه. به زودی در مورد هر دوی اونها می نویسم.

 

 

علم بهتر است یا ثروت؟!!

شماره ی 1 با سختی بسیار و مواجه با سختگیری اساتیدی که از علم تنها افتخار آن را دریافت کرده اند و تخصص علمیشان:-0- !!!!!!، از یک دانشگاه سراسری کاردانی کامپیوتر گرفته است. شماره ی 2 کاردانی بهداشت محیط دارد!!! شماره ی 3 کاردانی کامپیوتر خود را از دانشگاه آزاد با معدل 10:37 گرفته است(عجب! مگر آزاد شرط معدل فارغ التحصیلی هم ندارد؟!!) و بلافاصله پس از فارغ التحصیلی هم شاغل آموزش و پرورش شده است!!!! شماره ی 4 با دیپلم تجربی و بدون مطالعه ی قبلی کاردانی کامپیوتر "آزاد" قبول شده است و بدون مرارت کاردانی گرفته است!

اینک 3 آذر است. آزمون کاردانی به کارشناسی دانشگاه آزاد... و شماره ی 1و2و3و4 هر 4 تا هم سطح شده اند!!! چرا؟ برای اینکه پای دانشگاه آزاد که به میان می آید، حرف اول را پول میزند، نه آنچه در کوله بار علمی فرد وجود دارد. هر 4 تا هم سطح و هر 4 تا قرار است مهندسی کامپیوتر را آزمون دهند!!!!!!!  

بهداشت محیط!!!... مهندسی کامپیوتر!!! ربطش را بیابید!!!!

با دانشگاه آزاد تبعیض ها را خواهیم شکست!!!!!

 

در حاشیه ی کنکور از زبان شرکت کنندگان سال های پیش:

1- " برو بابا این کنکورا فرمالیته است. "هر کی شرکت کنه قبوله." کی به رتبه ی علمی و اینکه کاردانیت چی بوده دقت می کنه؟ مهم اینه که می خوایم پول بدیم!!!!!!!!!!!!"

2- عده ای از شرکت کننذگان شاغلین ادارات بودند که به امید قبولی صد در صد و ارتقای مدرک و در نهایت حقوق در رشته هایی بسیار پیش پا افتاده تر از کاردانیشان کنکور می دادند!! فقط لیسانس مهمه!!!

 

و اما علم بهتر است یا ثروت؟!

از همان زمان که بچه بودیم عادت کردیم فوری جواب دهیم: "علم" و در انشاهامان بنویسیم: "چون علم سرمایه ی زندگیست. با علم میتوان به ثروت هم رسید!!!" و بعد هم 20 و قهقه ی شادی کودکانه... و دریغ که نمی دانیم سر خودمان با این انشا نوشتن هامان کلاه میگذاریم...

و خواهد رسید روزی که در دفتر انشای فرزندان خودمان بخوانیم:

"ثروت بهتر است!! چون با ثروت می توان بدون رنج و سختی علم راخرید. تا بالاترین مدارج!!!. البته آنکه ثروت ندارد را هم راهی هست!!! تمام زندگی خود را وقف کند تا بالاخره بعد از سال ها به علم دست یابد. و سپس... شاید به ثروت نیز دست یابد!!.." و آنوقت هم 20!!

 

به نظر شما این قبیل دانشگاه ها گامی برای افزایش سطح علمی جامعه است یا حربه ای برای...!!!؟

اما آنچه مسلم است این است که با چنین شیوه های گزینش دانشجو و با نوع برخورد و ارزشیابی که حتی در دانشگاه های سراسری صورت میگیرد، روزی خواهد رسید که عده ی زیادی از نخبگان جامعه را به انزوا خواهیم کشاند و به جای آنان ثروتمندان بی علم که شاید از دانشگاه تنها نام آن و... را بدانند، را در مسیر تلاش برای علم خواهیم گمارد. بدین ترتیب براستی به کجا خواهیم رسید؟...

 

 

پینوشت 1: به صراحت تاکید می کنم: به هیچ عنوان قصد انتقاد از دانشجویان این دانشگاه ها رو ندارم. فراموش نکنیم به خاطر همین شیوه های غلط، مستعدان بسیاری داریم که ناچار به تحصیل در دانشگاه آزاد شده اند. و فراموش نکنیم نخبگان زیادی در زمینه های علمی در کشور داریم که از دانشگاه آزاد فارغ التحصیل شدن... مقصر دانشجو نیست. مقصر...

 

پینوشت 2: ... امشب با حسی عجیب دلتنگتم...

گرفته حجم دلم را غمی به وسعت عشق

به انتظار طلوعی ز سمت رویت عشق

بارالها دریاب...

 

 

 

 

 

پایداری در افکار و اندیشه ها

صادق هدایت میگه:

در زندگی زخم هایی هست که در انزوا روح را می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد. چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند، و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز برایش چاره و دوائی پیدا نکرده و تنها داروی آن...

از اینجا به بعدش رو من می گم!!! :              

آن است که سبیل منطق را در پیش گیری و برای اثبات مدعای خود بکوشی.سکوت را پیشه مکن که هم تو فراموش شوی و هم اندیشه ات. اگر سخن گوئی و بیدار سازی و بعد به جرم سخن حق گفتن، سر خود را از دست دهی، بسی بهتر از آن باشد که چند سال بیشتر عمر کنی و سکوت پیشه سازی. به راستی اگر اندیشه ات را صحیح می دانی و پنهان سازی، سودی از بیشتر زنده ماندنت هست؟ آدمیزاد است و یک نفس... چند سال می ماند و میرود. مرگ سرانجام است. پس کاش گام مفیدی برداریم.حتی به قیت زودتر مردن! حتی اگر اندیشه ات صحیح نباشد هم بالاخره کسی پیدا میشود که تو را قانع سازد. در هر صورت سود با تو است.

پینوشت 1: صادق هدایت رو به هیچ عنوان قبول ندارم و از منتقدانش هستم.

پینوشت 2: قصد ندارم تو این بلاگ اندیشه ی خاصی رو مطرح کنم. هدفم از این پست این بود که بگم پایداری در راه افکار و اندیشه ها راه آدمیت است. یا میفهمی که اندیشه ات درسته و یا اینکه قانع میشی و اندیشه ی درست رو تو ذهنت جای میدی.